جدول جو
جدول جو

معنی معلق ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

معلق ماندن
به حالت تعلیق درآمدن، پادرهوا ماندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَهْ کَ دَ)
مهمل ماندن. به حال خود رها شدن. متروک ماندن. ضایع ماندن. عاطل ماندن: بلاد خراسان مهمل و معطل می ماند و اهل بدعت مجال فساد می یافتند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 17). آب آوردن به آن موضع و آغاز عمارت که بعد از استیلای... کفار... خراب و معطل مانده بود. (تاریخ سیستان) ، متحیر شدن. سرگردان شدن. بلاتکلیف ماندن، بیکار ماندن
لغت نامه دهخدا
جاوید ماندن ورجا وند ماندن جاودان ماندن پایدارک ماندن: ... همه کس بخواند و بر روی روزگار مخلد ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تاشت ماندن آسوده ماندن قطعی شدن ثابت ماندن، محفوظ ماندن مصون گردیدن: و من و اثقم که اگر تفحص بسزارود از باس ملک مسلم مانم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطل ماندن
تصویر معطل ماندن
بحال خود رها شدن، متروک ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
به تاخیر افتادن، عقب افتادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرگردان ماندن، بلاتکیف شدن، منتظر ماندن، منتظر شدن، تعطیل شدن، متوقف شدن، بی استفاده ماندن، بی مصرف ماندن، عاطل ماندن، بی کار ماندن، خالی شدن، متروک شدن، خالی گذاشتن، متروک ماندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد